گفتم : مرا بخر
گفت : خود را ارزان نفروش
گفتم : یعنی چی؟
گفت : خود را به بازار شهر برسان
گفتم : چگونه ؟
گفت : همانند یُوسف خود را به بازار برسان
گفتم : سخت است
گفت : اِنّ مَعَ العُسر یُسرًا (بعد از سختی آسانی است)
گفتم : راهی نشانم ده ، گنگ شده ام
گفت : سِریست که در سفر کربلایت خواهی فهمید...
دل نوشت:
روزهاهایم باید
در انتظار روزی بگذرد
که بر آن
مهر سفر کربلا خورده است...