دندان ،زبان، لبت،و خلاصه سنان پَست
نگذاشت جای بوسه برای رقیه ات...
دستی بکش به زبری رویم که حق دهی
نامردهای شام چه مردانه می زدند...
گفتم : مرا بخر
گفت : خود را ارزان نفروش
گفتم : یعنی چی؟
گفت : خود را به بازار شهر برسان
گفتم : چگونه ؟
گفت : همانند یُوسف خود را به بازار برسان
گفتم : سخت است
گفت : اِنّ مَعَ العُسر یُسرًا (بعد از سختی آسانی است)
گفتم : راهی نشانم ده ، گنگ شده ام
گفت : سِریست که در سفر کربلایت خواهی فهمید...
دل نوشت:
روزهاهایم باید
در انتظار روزی بگذرد
که بر آن
مهر سفر کربلا خورده است...
برف زیباست ...
اما این حقیقت را میدانم که ؛
همه مثل هم نیستند!
برف برای دست های یخ زده ی کودکان روستایی دور افتاده
نه زیباست نه رمانتیک ...
اَی به خشکی شانس فقط می تونم بشنوم فکر کنم دارند به هم جوک میگن آخه همه شون خوشحالن
آخ مگه میشه هم امریکا خوشحال باشه هم این ایرانیه فکر کنم یه چیزی رد و بدل کردند که همه شون شاد هستنا
بیا سریع بریم تا در رو باز نکردن...