-
ابوالفضل ما رو صدا زد...
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 01:04
ما اهل آمدن نبودیم اصلا لیاقت نداشتیم اما ابوالفضل ما رو صدا زد و ما زائر حرکت شدیم حرکتی از جنس حرکت حسینی حرکتی در لحظه آخر که ما را به اول راه رساند... شده بود زبون زد همه بچه ها آره ابوالفضل رو میگم ابوالفضلی که هر روز نفر اول کنار زمین مسجد بود شروع به کار می کرد و شب هم نفر آخر می رفت ،دست هاش،دلش،سن شم کوچیک...
-
مهاجرت
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 22:58
بارها شنیده اید کوچ بهاره پرستوها آغاز شد با پرهای باز،همدل و همراه به جای جدید میروند.گاهی هم،کوچ عشایر را به ییلاقات شنیده اید،با همه دلبستگی های خود، جای قبلی خود را رها می کنند وبه مقصد جدید به راه می افتند. وآرزوی کوچ، خیلی ها را وسوسه می کند اما مانده اند از کجا؟ به کجا؟ از زشتی به زیبایی از زمین به آسمان از...
-
جواب بی سوال
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 13:08
گفت:هرگاه مرا بخوانید،بی جواب نمانید و چه زیباست که من هزاران جواب بی سوال دارم...!! و چه زیباست که من هزاران جواب بی سوال دارم...!! و چه زیباست که من هزاران جواب بی سوال دارم...!! و چه زیباست که من هزاران جواب بی سوال دارم...!!
-
آشپز
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 17:23
خاطره ای از آشپزی واقعا آشپزیشون خوب بود و بچه ها به جای اینکه فقط دستشون رو بخورند پاهاشون رو هم می خورند ، از آشپزهای خوب اسلامشهر و پیشوا بودند واقعا بحث مهمی بود اگه غذا کم و زیاد یا بد در می اومد (بچه ها هم که همه اهل گذشت و ایثار بودن) داشتم می گفتم اگه غذا کم وزیاد یا بد در می اومد بچه ها ،هم دیگه رو به قصد کشت...
-
به سوی او...
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 17:30
سبقت از سایه ها،به بیشتر دویدن نیست؛ به سوی نور که می روی؛سایه ها در پس تواند؛ حتی آنگاه که ایستاده ای... و گرنه؛ تو در پس سایه هایی حتی آنگاه که دویدی... و ... من و تو در حرکتیم... یا به سوی نور یا در پس سایه ها...