مشک را پر آب کرد ؛ از خوشحالی حتی حواسش نبود که دستانش را بریده اند ! بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش ! وقتی که برادرش حسین (ع) آمد بالای سرش ؛ تا می خواست مانند همیشه دست به سینه سلام دهد ، تازه فهمید که دستانش نیستند …
تو همچو من سر کویت هزارها داری
ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد
.
سلام
خیلی زیبا بود
سلام
ممنون
دوباره فصل غم اومد
ماه اشک و شبنم اومد
شهر ما مشکی به تن کرد
عاشقا محرم اومد
مشک را پر آب کرد ؛ از خوشحالی حتی حواسش نبود که دستانش را بریده اند !
بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش !
وقتی که برادرش حسین (ع) آمد بالای سرش ؛ تا می خواست مانند همیشه دست به سینه سلام دهد ، تازه فهمید که دستانش نیستند …
یا ابوالفضل(ع)...
سلام
تسلیت
سلام
همچنین