آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

روایتی به حقیقت این روزهایم...

هر طور می شود باید رفت

به یاد یار عاشورایی امام حسین،مسلم بم کثیر اعرج

جانباز جنگ جمل که پس از آن به اعرج(یعنی لنگ)شهرت یافت

پیری و پای لنگ،او را از جهاد معاف می داشت اما عشق و شور،پیری و شکستگی نمی شناسد

باید عشق او را در دل شعله ور داشت آن وقت پای لنگ هم مانع حرکت تو نخواهد شد و تا دوست با سر می روی

از باده ی او سرمست شده ای؟

                  

"از باده مغزتر کن و آن یار نغز جو

                   تاسر رود به سر رو و تا پا به پا بپو..."

"ای آن که پیاده می روی کرببلا

                   دلگرم حسین باش و گرما نشناس..."


سختی بیابان...دلتنگی اش...

سختی های بیابان روح غبار گرفته ای که روزگاری آینه تجلی اسماء و صفات خدا بوده است را صیقل می دهد. این آینه را غبار،آینه تر می کند با همان قانون"خلاف آمد عادت"که حافظ از آن می گوید...با طوفان های شنی که برسر و صورت سالک کویر می نوازد و نوازش گرم و آتشین نسیم بر چهرهای تفتیده...



هرچه "دلم" را خالی می کنم باز پر میشود از بغض های نا نوشته ی آن نوجوان 13ساله ی روستایی که از هر نگاهش یک مفهوم میبارید

و او مگیفت از نانوشته های دلش از درد های مردم روستا...

عجب برکتی دارد...

*دلتنگی اش*

گاه با خود فکر می کنم من...نه، 

یک جهادگر چه التیامی برای آن قلب پر از درد داشته است...


  

همان قدر...

آنچه در دنیاست،

        همه اش برای توست؛

                   اما همه اش را بر ندار که از تو نیست

سهم تو را نوشته اند

           همان قدر که قدر توست...

فقط در راه تو...

در راه معشوق؛

هر زحمتی به یک معنا لذتی است

در این راه فرماندهی از آن توست یا حسین (علیه السلام)...

محرم...کربلای من...

چند گام جلو تر تو،نه...من به تو میرسم ...


کل ارض کربلا

یعنی:

همه جا میهمان حسینیم

همه...

سکوت پرواز بیابان ...

پرواز 658

اگر مایلی سوار شو. این پرواز658 به مقصد ...  این پرواز نه به فرانسه می رود که مسافرانش را از بوی عطرهای خیابان شانزالیزه بشناسی و نه این پرواز اصلا به انگلیس هم نمی رود تا کروات های صاف اتو خورده برایت خط و نشان بکشند و یا به اروپای شرقی که مردانی با ته ریش بور و نگاه های نوستالژیک تو را یاد غم های پراگی بیاندازند. نه این پرواز عازم آفریقا هم نیست که زلم زینمبوهای زنان سیاهش با تو غریبگی کنند و یا آسیای شرقی که چشم بادامی ها با تعظیم های تصنعی برایت افه معرفت بیایند! البته این پرواز به کالیفرنیا هم نمی رود اولا سوختش اجازه نمی دهد تا آنجا بپرد، ثانیاً اینقدر وقت نداریم که بین یانکی های لس آنجلس و لاس وگاس به عیش و عشرت بپردازیم. حتما متوجه شده ای که این یک پرواز تفریحی نیست که مقصدش سواحل آنتالیتا و یا دیسکوهای دبی باشد. سفر کاری هم نیست که برود کویت و پدر صاحبش را از گرما در آورد. حوصله داری؟! این سفر، سفر تحصیلی هم نیست که سر از مالزی یا هند در آورد.  


اگر مایلی سوار شو. این پرواز می رود به جایی که نه تو می دانی و نه من. شاید آن راه بی سرانجامی که در افسانه ها گویند. البته افسانه ها حرف مفت زیاد می زنند. افسانه اند دیگر. حالا اگر طالبی سوار شو تا برویم. آنجا که کلمات اسم نیستند و اشیا اسم ندارند و غریب ترین بازی آنجا اسم،فامیلست!


هر چه بر چشمه دل جاری شد نبود جز بر اثر آفتاب مذاب و چرخش و جریان بیابان، به بهانه سفر جهادی به گوشه ای فراموش شده و دور دست در روستایی زیر پونس بی تفاوتی نقشه ها در حوالی سرفیروزآباد که خاکش قدم قدم ما را به یاد کربلای حسین(ع) انداخت:خاکش،آفتابش و عشقش تادر این آینه هر لحظه حسین(ع) را به تماشا بنشینیم و کربلایی شویم به این نشانه که:"کل ارض کربلاء"

...واین است که هر گاه به بیابان نگاه می کنیم داغ هایمان تازه می شود...



پروازی به سوی آسمان تو...

                            آسمان تو...