سختی های بیابان روح غبار گرفته ای که روزگاری آینه تجلی اسماء و صفات خدا بوده است را صیقل می دهد. این آینه را غبار،آینه تر می کند با همان قانون"خلاف آمد عادت"که حافظ از آن می گوید...با طوفان های شنی که برسر و صورت سالک کویر می نوازد و نوازش گرم و آتشین نسیم بر چهرهای تفتیده...
هرچه "دلم" را خالی می کنم باز پر میشود از بغض های نا نوشته ی آن نوجوان 13ساله ی روستایی که از هر نگاهش یک مفهوم میبارید
و او مگیفت از نانوشته های دلش از درد های مردم روستا...
عجب برکتی دارد...
*دلتنگی اش*
گاه با خود فکر می کنم من...نه،
یک جهادگر چه التیامی برای آن قلب پر از درد داشته است...