آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

ابوالفضل ما رو صدا زد...

ما اهل آمدن نبودیم

اصلا لیاقت نداشتیم

اما ابوالفضل ما رو صدا زد 

و ما زائر حرکت شدیم

حرکتی از جنس حرکت حسینی

حرکتی در لحظه آخر که ما را به اول راه رساند...

شده بود زبون زد همه بچه ها آره ابوالفضل رو میگم ابوالفضلی که هر روز نفر اول کنار زمین مسجد بود شروع به کار می کرد و شب هم نفر آخر می رفت ،دست هاش،دلش،سن شم کوچیک بود ولی انگار چیزی به اسم خستگی تو وجودش نبود... ازش پرسیدم دوست داری توی شهر زندگی کنی یکم مکث کرد و باخجالتی که میکشید گفت: نه، گفتم:چرا؟ گفت: تو دوست داری اینجا زندگی کنی؟ یه لحظه نداشتن امکانات اولیه مثل آب ومدرسه و جاده وخیلی چیزهای دیگه اومد تو ذهنم تا اومدم جواب بدم دوید و رفت بازی کنه ومن موندم توخودم با یه دنیا حسرت...


و اما درسی که ابوالفضل به ما داد:

گر نشان زندگی جنبندگی است

                خار بیابان هم سراسر زندگی است

                               هم جمل زنده است هم پروانه ولی

                                               فرق ها از زندگی تا زندگی است...

یادم باشه ابوالفضل ما رو صدا زد که ما زائر حرکت شدیم...